چرا دیگر عضو تهلاگ نیستم؟
۱۱ آذر ۱۴۰۴
برای من، فعالیت در تهلاگ از اول یک ماجرای فنی نبود. اصلاً از دید من مسايل فنی به هیچ وجه ارزش این که آدم براشون وقت و انرژی بذاره رو ندارن. اگه فقط قرار بود یک «گروه کاربران گنو/لینوکس» باشه که هر از گاهی دور هم جمع میشن؛ یه گنو/لینوکسی نصب میکنن، بستههاشون رو عوض میکنن و میرن من اینهمه سال براش وقت و اعصاب نمیگذاشتم.
اونچه که من رو به تهلاگ وصل میکرد ایدههای مدرن و مترقی چپ بود که اشکان قاسمیِ فقید لاگ تهران رو بر اساس اونها بنا گذاشت؛ اندیشههایی که توشون فلسفهٔ آزادی و آزاداندیشی و رهایی انسان اولویت مطلق رو دارن؛ بالاتر از هر امر فنی و غیرفنی دیگهای. لینوکس، گنو، بیاسدی و بقیه ابزارهایی بودن برای هدف آزادی: آزادی نرمافزار، آزادی دانش و آزادی بیان.
متن فعلی معرفی تهرانلاگ روی پایگاه وبش تصویری نسبتاً خنثا و فنی میده:
گروه کاربران گنو/لینوکس تهران یا «تهرانلاگ» گروهی مستقل از کاربران کامپیوتر علاقهمند به گنو/لینوکس ساکن تهران است… تم محوری جلسات تهرانلاگ نرمافزار آزاد است… محیطی برای تبادل نظر، یادگیری، نتورکینگ و…
این توصیف، غلط نیست؛ ولی ناقص است و مهمتر از ناقص بودن، گویی عامدانه «پیشینهٔ فکری و سیاسی» این فضا رو پاک میکنه. تهلاگ فقط یک «باشگاه فناوری» نبود؛ یه جمع آزادیخواه بود که نرمافزار آزاد ابزارشه.
از «اشکال اجرا» تا «برنامهٔ آگاهانه»
در این سالها وقتی مشکلی میدیدم سعی میکردم با حسننیت نگاه کنم. با خودم میگفتم:
- «این اختلاف سلیقه است. من یه مدل کار میکنم؛ یکی یه مدل دیگه.»
- «اینها ایراد تاکتیک و اجراست؛ نه مسئله بنیادی.»
- «اگه بیشتر حرف بزنیم جا میافته و به نقطهٔ مشترک ميرسیم.»
به همین خاطر با این که نشونهها رو میدیدم باز هم تلاش میکردم از درون اصلاح کنم؛ بحث کنم؛ هشدار بدم و استدلال بیارم.
اما کمکم چیزی عوض شد. نه لزوماً در واقعیت بیرون؛ بلکه در درک خودم از ماجرا.
چند چیز بهمرور برای من روشنتر شد:
۱. تکرار شدن الگوها و تصادفی نبودنشون
- تصمیمهای مهم خارج از جمع فعال گرفته میشن.
- کسایی که کار میکنن آخرین نفرین که خبردار میشن.
- هر بار که نقد جدی میشه، واکنشها تدافعی، شخصی و با برچسب زدنه. اگه چیزی یکی دوبار اشتباه اجرا باشه، میشه اسمش رو «سوتی» گذاشت؛ ولی وقتی سالها تکرار میشه دیگه «سوتی» نیست؛ روال است.
۲. جابهجایی «خط قرمز»ها و «موفقیت»ها وقتی پای حامیهایی مثل ابر آروان وسط اومد من این رو یک سقوط اخلاقی دیدم: جمعی که برپایهٔ آزادی بنا شده میره زیر نشان شرکتی که نقش جدی در زیرساخت سرکوب و سانسور داره و دستش به خون مردم آلوده است. ولی در عمل دیدم که برای بخشی از گردانندگان این نهتنها مشکل نبود که اتفاقاً یه گام رو به جلو بود:
- «اسپانسر پولدار داریم»
- «میتونیم رویداد پرزرقوبرقتر برگزار کنیم»
- «برامون جاهای مختلف تبلیغ می کنن»
- «اسم لاگ مطرحتر میشه» یعنی چیزی که برای من «خیانت به فلسفهٔ اولیه» بود برای اونها یه جور موفقیت در اجرای نقشه بود.
۳. دعوا بر سر هدف و نه ابزار برای مدتها برداشت من این بود که همه قبول داریم تهلاگ باید جمعی آزاد و منتقد قدرت باشه؛ فقط سر اینکه چطور به این برسیم اختلاف داریم. ولی کمکم دیدم نه؛ برای بعضیها تهلاگ هیچوقت قرار نبوده جایی برای نقد جدی قدرت و ساختار باشه! تهلاگ برای اونها بیشتر یه جمع فنی برای برندسازیه که میتونه بستری برای ارتباط با شرکتها برای برگزاری رویداد توسعهدهندهمحوره که «آزادی نرمافزار» توش یه شعار تزئینی روی دیواره؛ نه قطبنمای اخلاقی!
در این نقطه، فهم من از ماجرا عوض شد. مشکل اصلاً «شیوههای متفاوت رسیدن به یه هدف» نبود؛ بلکه هدف ما اصلاً هیچ اشتراکی با هم نداشت.
وقتی «مشکل» برای دیگری «ویژگی» است
اگه دو نفر یه برنامه بنویسن و یکی بگه «این خط مشکل داره. باید درستش کنیم» و اون یکی بگه «نه! این دقیقاً همون کاری رو میکنه که من میخواستم» دیگه دعوا سر «کی بهتر پیاده میکنه» نیست؛ بلکه سر چی درسته و برنامه اصلاً برای چی نوشته شده است.
من در تهلاگ کمکم به همین نقطه رسیدم:
من:
- استفاده از حامیای مثل ابر آروان،
- تصمیمگیری پشتپرده،
- بیتفاوتی نسبت به نقش ساختارهای قدرت، رو مشکلات جدی اخلاقی و سیاسی میدیدم.
اونها: اینها رو مسیر طبیعی رشد لاگ میدیدند:
- ارتباط با شرکتها،
- جذب منابع،
- حرفهایتر شدن ظاهر،
- بیحاشیه نگه داشتن رویداد.
جایی که من دکمهٔ «توقّف» رو میدیدم، اونها دکمهٔ «ادامه» رو میزدند.
اینجا بود که فهمیدم این روند، از منظر کسانی که دارند جلو میبرنش، اصلاً «مشکل» نیست؛ بلکه عین پیشرفت موفق طبق نقشه است.
از این به بعد ادامه دادن تلاش برای «اصلاح از درون» بیشتر شبیه اینه که بخوای با چند تا وصله، ذات کدی که اساساً برای کار دیگهای نوشته شده رو عوض کنی.
چرا در نهایت بیرون ایستادم؟
نقطهای که تهلاگ از شرکتهای بدنامی مثل ابر آروان حمایت گرفت و ازشون تقدیر کرد برای من تبدیل شد به لحظهای که اتصال بین تهلاگ اشکان قاسمی (یا لااقل تصوّر من از اون) و اونچیزی که امروز بهش میگن تهلاگِ پاره شد. از اونجا به بعد دیگه نمیتونستم با خودم رو راست باشم و بگم «اینها فقط اشتباه اجراین، و درست میشن». نه، اینها داشتن مطابق یه نقشهٔ دیگه «درست میشدن»؛ نقشهای که من نه قبولش دارم و نه حاضرم اسمم کنارش قرار بگیرد.
از اونجا به بعد موندن من در تهلاگ دیگه «وفاداری به یه ایدهٔ مشترک با اجرای ناقص» نبود؛ بلکه عملاً تزریق مشروعیت به روندی بود که با ایدهٔ اولیه و با باورهای خودم در تضاده.
برای همین، تصمیم گرفتم بیرون بایستم. نه از لج و قهر کودکانه؛ بلکه به این دلیل ساده که وقتی چیزی که تو «خط قرمز» میبینی برای بقیه «موفقیت» حساب میشه دیگه تلاش برای بهبودش اصلاح نیست؛ خودفریبیه.
اگه قرار باشه تهلاگ واقعاً اصلاح بشه چی؟
برای من مسئله این نیست که تهلاگ حامی داشته باشه یا نه؛ بلکه اینه که چهطور تصمیم گرفته میشه که کی حامی باشه. اینه که چهطور تصمیم گرفته میشه که لاگ کجا وایسه؛ چی رو نقد کند و چی رو «موفّقیت» تعریف کنه. تا وقتی شکل تصمیمگیری همونی باشه که امروز هست بود و نبود یه حامی تأثیری در ماجرا نداره.
اگه قرار باشد تهلاگ به چیزی شبیه تصوّر من نزدیک بشه چند تا تغییر ریشهای لازمه:
۱. قدرت از پایین به بالا، نه برعکس
تصمیمهای اساسی مثل همکاری با شرکتها، تعریف «خط قرمز»ها، نحوهٔ خرج کردن پول و… نباید در یه حلقهٔ محدود و پشت درهای بسته گرفته و بعد به بقیه «اعلام» بشن. جمعی که کار میکنه باید همون جمعی باشد که تصمیم میگیره: در جلسههای علن با صورتجلسهٔ شفاف و قابل دسترس و البته قابل نقد. نباید هیچ «هستهٔ نامریی» و «صاحباختیار نهایی» بالای سر جمع وجود داشته باشه.
۲. نقشهای گردشی، نه صندلیهای دائمی
نقشهایی چون مسئول جلسه، مدیر کارساز، نگهدارندهٔ دامنه، مسئول شبکههای اجتماعی و… نباید تبدیل به «مالکیت شخصی» بشن؛ بلکه باید دورهای و انتخابی باشن و همیشه به کل جامعه پاسخگو بوده و به دست اونها قابل عزل باشن.
ابزارها و دسترسیها از دامنه و کارساز گرفته تا گذرواژهٔ کانالها باید اموال عمومی باشن؛ نه گروگان چند نفر! درست همونطور که نرمافزار آزاد «مالکیت انحصاری نرمافزار» رو نقد میکنه تهلاگ هم باید مالکیت انحصاری زیرساختهای خودش رو نقد کنه.
۳. شفافیت مالی و معیارهای اخلاقیِ روشن
هر حمایتی که وارد تهلاگ میشه باید پیش از پذیرش بهصورت عمومی مطرح بشه:
- این پول از کجا میآد؟
- این نهاد چه نقشی در ساختار قدرت داره؟
- پذیرشش چه تصویری از تهلاگ میسازه؟
- این حامی دنبال چی بوده که این حمایت رو کرده؟
اگه قراره کمک مالی یا لجستیکی پذیرفته بشه معیارش نباید «بزرگی وجه» یا «در چشم بودن رویداد» باشد؛ بلکه باید همخوانی با آزادی، کرامت انسانی و امکان نقد آزادانهٔ همون حامی باشه. اگه حامیای وجود داره که نمیشه روی همون صحنهای که پولش داده نقدش کرد، اون پول دیگه حمایت نیست؛ حقالسکوت جمعیه!
۴. استقلال از پروژههای برندسازی شخصی و شرکتی
تهلاگ اگر قراره چیزی بیش از یه باشگاه فنی باشه نباید تبدیل به نردبون شغلی چند نفر یا ویترین چند شرکت بشه. همکاری با شرکتها اگر هم هست باید با قراردادهای روشن باشه، استقلال محتوایی و امکان نقد رو تضمین کنه و همیشه این اصل رو حفظ کنه که جمع، از انسان و آزادی انسان نمایندگی میکنه؛ نه از یک برند تجاری.
کوچیک موندن، کمخرج بودن و کند رشد کردن اگه بهای حفظ این استقلال باشه از نظر من فضیلته، نه ضعف!
۵. برنامهریزی جمعی بر پایهٔ یاری متقابل و نه رقابت
تهلاگ در رویای شخصی من یه جمع خودگردانه؛ نه یه رویدادِ پرزرقوبرق. یعنی توش آدمها برای هم وقت و انرژی میذارن بدون اینکه به «بازگشت سرمایه» فکر کنن؛ دانش و تجربهشون رو مثل آزادانه در اختیار هم میذارن و همزمان در برابر هر نوع سازوکاری که انسانها را به «منابع» و «سرمایهٔ انسانی» تقلیل میده میایستن.
این یعنی مخالفت جدی با تبدیل تهلاگ به «بازار کار» یا «اکوسیستم استارتاپی» که توش آزادی نرمافزار فقط یک شعار تزئینی گوشهٔ پرده است.
برای من، اصلاح تهلاگ اگه قرار باشه معنایی داشته باشه از لغو تمرکز قدرت، مالکیت اشتراکی روی تصمیمها و زیرساختها و تغییر دیدگاه به انشانها از ابزار، بازار و سرمایهٔ کار به شرکایی برابر در یک جمع آزاد آغاز میشه.
نظرات
نظردهی بر روی این مطلب با پاسخ به این فرسته ماستادون با استفاده از ماستادون و یا سایر کارسازهای مبتنی بر اکتیویتی پاب صورت میگیرد.
هیچ نظری پیدا نشد، اولین کسی باشید که پاسخ میدهد.